در ودل یک مرغ ماهی خوار با دریا
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز بعد از روزها کنار دریا خوابم برد چون چند روز پیش کنار دریا داشتم راه می رفتم یک دفعه یک مرغ ماهی خوار که مرده بود در ساحل دریا افتاده بود و بوی خیلی بدی هم می داد و هر کس از کنار او رد میشد جلوی دهانش را می گرفت وزود رد می شد وهیچ کس کاری برای مرغ ماهی خوار نمی کرد یک دفعه یک مرغ ماهی خار زنده آمد کنار او و شروع کرد به حرف زدن و می گفت چقدر به تو گفتم غذای خود را از دریا بگیر وبه داخل جنگل نرو آنجا نه غذایی است وهمچنین پر از شکارچی است گفتم دریا ظاهرش خیلی ساده است ولی درونش پر از گنجهای مخفی است وفقط باید صبر کرد تا به گنجهایش دست پیدا کنی و..... میگفت در ادامه گفت اگر الان می خواهی از این فلاکت نجات پیدا کنی باز هم دور نشده متوصل بشو به دریا که او با موج های خودش تو را درون خودش غرق کند و از همان موقع بود که مرغ ماهی خوار مرده شروع کرد به التماس کردن دریا ویک لحظه خاموش نمی شد و بعضی مواقع موج می آمد تا کنا پاهایش و اصلا هیچ تکان نمی خورد و این او را بیشتر داغتر می کرد که بالاخره پر شب دریا قبول کرد ومرغ ماهی خوار را درون خود برد