بسم الله الحمن الرحیم
پارسال با خواهرم به بیابان رفته بودم من اصرار داشتم هر چه زودتر به جایی به غیر از بیابان برویم ولی خواهرم اصرار داشت که در بیابان مدتی بایستیم بالاخره خواهرم به حرف آمد وگفت از بیابان به این علت خوشم می آید که بیابان به وجود من و تو به خودش می بالد و احساس وجود می کند ببین کسی از دو مارا ببیند به ما توجه می کند نه به بیابان در صورتی که بیابان با این همه عظمت از خودش هیچ ابراز وجود نمی کند و شرایط را برای ابراز وجود ما را آماده کرده است سپس این شعر را خواند
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود و لیکن از دوستان جانی مشکل توان برید