سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عبد عاشق

سرباز

    نظر

بسم الله الرخمن الرخیم

دیروز برای تقسیم واعزام به سربازی به پادگان رفتم گفتند لیسانس ها یک طرف بایستند وفوق دیپلم ها یک طرف بایستند ودیپلم ها یک طرف وزیر دیپلم ها هم یک طرف من که حزء زیر دیپلم ها بودم به طرف دسته آنها رفتم پس آنکه گروه های دیگر را تقسیم کردند آمدندسراغ کروه زیر دیپلم ها سپس گفتند هر کس گواهینامه ویا فن وحرفه ای دارد یک طرف برود و هر کس که هیچ فن وخرفه ای ندارد همین جا بایستد همه رفتند ومن تنها ماندم همه به من چپ چپ نگاه می کردند ولی من با دلی آسوده ایستاده بودم سرهنگ همه را که تقسیم کرد به سراع من آمد وگفت پادگان خودمان تو را نیاز ذارذ پس تو توی همین پادگان می مانی وبقیه به پادگان های شهرهای اطراف یا استانهای اطراف می روند من که خوشحال شده بودم به سرهنگ گفتم من که هیج فن وحرفه ای بلد نیستم او با لبخند رو به من کرد وگفت خودم یادت می دهم یک دفعه به ذهنم خطور کرداگر خداوند بخواهد منی که هیچ چیز نداشته ام اینجا ماندم پس حدا هم اگر بزای بنده ای بحواهد با اینکه هیچ چیز نداشته باشد و لیاقت و شرایط بندگی را هم نداشته باشد حداوند او را انتخاب می کند و حودش اموزش میدهد

 


انتخاب واحد

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز روز چهارم شروع کلاس ها بود و امروز با استاد تنهاییان رئیس دانشگاه کلاس داشتیم همان استادی که روز انتخاب واحد همه سر وکله برای انتخاب درسش می شکستند و با کلیه التماس و در خواست حد نصاب کلاس 40 نفری را به 100 نفر رساندند ولی افسوس امروز که روز دوم کلاس با ایشان بود  فقط 5 نفر سر کلاس بودند یعنی ابتدا 50 نغر بودیم ولی در مدت 40 دقیقه اول کلاس کم کم بچه ها رفتند و 5 نفر سر کلاس ماندند و هیچ تغییری در چهره استاد ایجاد نمی شد و همانطور که از اول کلاس با ذوق واشتیاق کلاس را شروع کرده بود ادامه میداد (راستی روز اول خیلی از بچه ها بعد جلسه اول گفتند ما این درس را حذف می کنیم چون فکر می کردیم این استاد درس زیاد نمی دهد وهمچنین اینقدر سر کلاس درس جدی باشد و نمره به راحتی به ما بدهد ) آخر کلاس استاد گفت همه ما هم با خدا هم این کار را کردیم یعنی اول بلی گفتیم ولی بعد کلاس درس خداوند را ترک کردیم وگفتیم سر کلاس استاد دیگری می رویم و کلاس درس خدا خلوت شد  و خداوند هم بدون اینکه خم به ابرو بیاورد به همه با چشم لطف وبخشندگی نگاه میکند


روزه

    نظر
بسم الله الرحمن الرحیم

ساعت را کوک کردم که ساعت 4 از خواب بیدار شوم وسحری بخورم ولی وقتی از خواب بیدار شدم ساعت 4:28 بود که تا اذان 5 دقیقه بیشتر وقت نداشتم ناراحت از خواب بیدار شدم وبا خود گفتم نکند من هم در در پایان زندگی دیر از خواب بیدار شوم نتوانم کاری برای آخرتم بکنم وجلوی خداوند خجالت بکشم و همچنین (احساس کردم عشق هم مثل سحری خوردن برای روزه است اگر سحری نخوری نمی توانی به راحتی روزه بگیری آدم هم تا موقعی که عاشقی نکشیده نمی تواند عشق بالاتری را کسب کند )

پیام به مسلمین ایران و جهان درباره انتخاب \روز قدس\در تاریخ 16مر

 

پیام به مسلمین ایران و جهان درباره انتخاب "روز قدس"در تاریخ 16مرداد 1358 ،13 رمضان 1399

 

من در طی سالیان دراز، خطر اسرائیل غاصب را گوشزد مسلمین نمودم، ‌که اکنون ‌این روزها به حملات وحشیانه خود به برادران و خواهران فلسطینی شدت بخشیده ‌است، و بویژه در جنوب لبنان به قصد نابودی مبارزان فلسطینی، پیاپی خانه و کاشانه ایشان را بمباران می‌کند.

من ‌از عموم مسلمانان جهان و دولت‌های اسلا‌می می‌خواهم ‌که برای کوتاه کردن دست ‌این غاصب و پشتیبانان آن به ‌هم بپیوندند.

 و جمیع مسلمانان جهان را دعوت می‌کنم آخرین جمعه ماه مبارک رمضان را ‌که ‌از ایام قدر ‌است، و می‌تواند تعیین کننده سرنوشت ‌مردم فلسطین نیز باشد، به عنوان "روز قدس" انتخاب، و طی مراسمی همبستگی بین المللی مسلمانان را در حمایت ‌از حقوق قانونی ‌مردم مسلمان اعلام نمایند.

 ‌از خداوند متعال پیروزی مسلمانان را بر اهل کفر ‌خواستارم.

 و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

 

روح‌الله الموسوی الخمینی

                                                         


بزرگی معشوقم

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

دیشب به معشوقم گفتم تو چقدر بزرگی و تو این بزرگی را از چه کسی یاد گرفتی گفت از دریا و ادامه داد چون همه چیز خوب و بد را درون خود نگه می دارد وهمه را ته دل خودش قرار می دهد واعترض هم نمی کند و هیچ کس را خبر دار نمی کند . همان دیشب به سمت دریا رفتم و به دریا گفتم تو این بزرگی را از چه کسی یاد گرفتی گفت از خورشید چون صبح که می شود به صغیر وکبیر می تابد و کاری ندارد که آن شخص برای خورشید کاری کرده است یا نه . دیگر نمی توانستم شبانه به سمت خورشید بروم صبر کردم تا صبح شد . صبح به خورشید گفتم تو این بزرگی را از چه کسی یاد گرفتی گفت از آسمان چون دل خیلی بزرگی دارد و هزاران ستاره مثل من را که ، دلش را می سوزانیم درون خود قرار داده و در ضمن به روی ما نمی آورد وهمچنین شب که می شود از نظرها پاک می شود تا آن ستاره هایی که دلش را داغ می کنند به چشم بیایند . سپس به سمت آسمان رفتم وبه آسمان گفتم تو این بزرگی را از چه کسی یاد گرفتی گفت از خدای معشوقت ودریا و خورشید و خودم  چون علاوه بر این صفاتی که همه ی ما داشتیم صفات دیگری را هم دارد ........