سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عبد عاشق

خاطرات یک مامور شهرداری

بسم الله الرحمن الرحیم

چندهفته گذشته در حین جمع کردن آشغال های محله مهدیه بودم که توجه ام را چند خانه جلب کرد و آن این بود که بعضی از خانه ها اصلا آشغال دم در خانه خود

نمی گذارند.وبعضی از خانه ها آشغال بسیار زیادی دم در خانه خود می گذارند و بعضی از خانه ها نسبت به بقیه ، آشغال بسیار کمی دم در خانه خود می گذارند .من که بسیار تعجب کرده بودم از آن روز دقت می کردم که ببینم آیا همیشه همین طور است یا نه . پس از دو هفته که گذشت دیدم واقعا همینطور است پس بسیار برایم مهم شد که علتش را بفهمم پس از چند روز فکر کردن که ببینم چگونه علت این کار را میتوان  فهمید . بالاخره به این نتیجه رسیدم که دم هر کدام از خانه ها بروم وعلت را بپرسم . پس دیروز بعد از اتمام کارم با همان لباس کارم دم اولین خانه که اصلا آشغال نمی گذاشت دم در خانه رفتم

1- دم در خانه که رسیدم بوی بسیار دلپذیری به مشامم رسید انگار دم یک باغ رسیده باشم در را که زئم پس از مدتی صاحب خانه در را باز کرد دیدم درون حیاط یک باغچه بسیار بزرگی است که که پر از گل و گیاه است صاحب خانه که مرد خوش برخوردی بود مرا به داخل خانه دعوت کرد وقتی که داخل رفتم وپس از مدتی احوال پرسی علت اینکه آشغال دم در خانه نمیگزارد را پرسیدم وقتی این سئوال را پرسیدم صاحب خانهد شروع به خندیدن کرد وپس از لحظاتی به من گفت نمی دانستم آشغال دم در خانمه نگذاشتن من این قدر مهم است و  ادامه داد که من سعی میکنم که مواد غذایی که تهیه میکنم به مقدار کافی باشد واسراف نکنم  وهمچنین تا جایی که ممکن دارد از تمامش استفاده می کنم در آخر هر جه که قابل استفاده نیست در باغچه چال میکنم تا به مرور زمان تبدیل به کود شود وقتی به حرف هایش گوش می کردم بسیار کیف می کردم که همچین کسانی هستند تا ضرر به محیط زیست نمی زنند و همچنین از محیط زیست حفاظت میکنند پس بعد مدتی که پیش صاحب خانه نشستم خدا حافظی کردم وبه سراغ خانه بعدی رفتم

2-دم خانه دوم که اصلا آشغال دم در خانه نمی گذاشتند رفتم هر چه در زدم وهر چه زنگ زدم کسی دم در خانه نیامد تا بالاخره یکی از همسایگان از خانه خود بیرون آمد و رو به من کرد وگفت که صاحب این خانه تازگی خارج کشور رفته است پس من هم دیگه حرفی نزدم وبه سراغ خانه بعدی رفتم

3- این دفعه دم در خانه که رسیدم  بر خلاف دفعه گذشته بوی بسیار بعدی به مشامم رسید در را که زدم مردی ژولیده وپولیده ای دم در خانه آمد وبا حالتی اخمو رو به من کرد وگفت کاری داری من تا در را باز کرد دیدم که گوشه خانه  انگار انبار شهرداری برای جمع آوری آشغال ها است رو به مرد کردم وگفتم ببخشید چرا شما آشغال هایتان را دم در نمی گذارید تا ماموران شهرداری جمع کنند انگار فحش داده باشم به او شوع کرد به بد وبیراه گفتن به من وتا آمد در را ببندد به میگفت توی این دوره زمانه آدم نمی تواند چیزی را دوست داشته باشد و برای خودش جمع کند ......

4-دم خانه بعدی رفتم صاحب خانه که آمد وعلت را که پرسیدم او در چواب گفت راسیاتش ما آشغال هایمان را دم در خانه همسایه قرار میدهیم  من وسط حرفش پریدم که چرا این کار را می کنید باعث میشود پشه دم خانه دیگران جمع شود  وهمچنین آب آشغال ها دم در خانه دیگران میرزد و.... پس خدا حافظی کردم  پس دیدم نزدیک اذان است پس با خودم گفتم خوب است بقیه خانه ها را برای فردا بگذارم و به مسجد بروم ....